جدول جو
جدول جو

معنی دان دادن - جستجوی لغت در جدول جو

دان دادن(پَ دَ کَ دَ)
چینه دادن مرغ را. دانه به طیور دادن. رجوع به دانه دادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن، نوبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ زَ دَ)
عطا کردن حبوب، دانه دادن مرغان، چینه دادن. قوت دادن با دانه. از حبوب خوردنی پیش طیور نهادن خوردن را:
مرغ را دانه دادن از دین است
منطق الطیر عاقلان این است.
اوحدی.
، خوردنی در دهان بچه نهادن مرغ مادر بمنقار: زق، دانه دادن مرغ بچه را به منقار. (دهار)
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ دَ)
روزی دادن. رزق رساندن. با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن. روزی رساندن. موجبات معیشت دیگران فراهم کردن:
به فضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر به دادن نان و به بذل کردن زر.
فرخی.
و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد. (تاریخ بیهقی).
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو به رحمت نان دهد.
مولوی.
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 149).
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن:
خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان
تسخیر ملک دل بتطاول حواله است.
ظهوری (از آنندراج).
سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل
لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج، مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن:
هر خری در خرمنش میکرد گاو
کشته را هرگز سگان ندهند داو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوش دادن
تصویر دوش دادن
مدد کردن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
وعده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
گذشتن فرمانده از برابر سربازان و مشاهده آنان. درین هنگام سربازان به حالت خبر دار هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع دادن
تصویر دفع دادن
امروز و فردا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
زنهاردهی زنهار دادن کسی را در کنف حمایت خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگ دادن
تصویر درنگ دادن
مهلت دادن، زمان دادن، سکونت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دستوری دادن: پرگ دادن دستوری دادن رخصت دادن جایز شمردن مرخصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب دادن
تصویر ادب دادن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
نوبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
داد کردن، عدل، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
((دَ))
حق تقدم برای حریف قایل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
((دَ))
اجرای عدالت کردن، قطع نزاع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
((دَ))
مردن، مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره